زندگی عشق و دیگر هیچ
یاد خدا آرامبخش دل هاست.
رفتم شرکت ساعت 8 قرار بود که مامان مهیار رو ببینم تا راجع به کار با هم حرف بزنیم. ساعت 8 رفتم کافی نت. مامان مهیار اومد کلی با هم حرف زدیم کلی صحبت کرد. خیلی خوش صحبت بود ازش خوشم اومد. بعد از حرفامون تعارف کرد گفت تشریف بیارید شیراز. منم تعارفشون کردم که بیان منزل و با هم خداحافظی کردیم.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |